رکاب دارفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. جلودار.۲. کسی که وظیفهاش نگه داشتن رکاب اسب است تا دیگری سوار اسب شود.۳. کسی که سواره یا پیاده همراه مخدوم خود میرود و لوازم او را با خود میبرد.۴. [قدیمی
رکابدارلغتنامه دهخدارکابدار. [رِ ] (نف مرکب ) رکاب دارنده . کسی که رکاب گرفته اغنیا را بر اسب سوار سازد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خادمی که رکاب اسب را بگیرد تا مخدوم او سوار شود.
رکابدارفرهنگ انتشارات معین( ~.) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - خادمی که رکاب اسب را می گیرد تا آقایش سوار شود. 2 - خدمتکار، پیاده ای که همراه مخدوم سوار خویش راه رود. 3 - کسی که به تیمار اسب م
رکابدارکلالغتنامه دهخدارکابدارکلا. [ رِ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان نوکندکا بخش مرکزی شهرستان شاهی . سکنه ٔ آن 630 تن است . آب آن از رودخانه ٔ سیاه رود است . محصول عمده ٔ آنجا برنج و پ
رکابداریلغتنامه دهخدارکابداری . [ رِ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل رکابدار. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به رکابدار شود.
رباط رکابدارلغتنامه دهخدارباط رکابدار. [ رُ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ شهرستان گلپایگان دارای آب و هوای معتدل و 150 تن جمعیت . آب ده از رودخانه و فرآورده ٔ عمده ٔ آن غلات و لب
مردلغتنامه دهخدامرد. [ م َ ] (اِ) انسان نرینه . آدمیزاد نر. جنس نر از انسان . نوع نر از آدمی . مقابل زن که نوع ماده است . (ناظم الاطباء) : مردیش مردمیش را بفریفت مرد بود از دم
رکابلغتنامه دهخدارکاب . [ رِ ] (ع اِ) شتران که بدان سفر کرده شود (واحد ندارد) یا واحد آن راحلة است . ج ، رُکُب و رِکابات و رَکائِب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). شتر که واح
نیزه دارلغتنامه دهخدانیزه دار. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (نف مرکب ) رامح . (السامی ). نیزه افکن . نیزه گذار. نیزه ور. (یادداشت مؤلف ). مسلح به نیزه : همه نیزه داران شمشیرزن همه لشکرآرا
دوچرخهفرهنگ انتشارات معین(دُ چَ خِ) (اِمر.) نوعی وسیلة نقلیه دارای دو چرخ یکی در عقب و یکی در جلو، و دو رکاب و یک زنجیر که با فشار رکاب به وسیلة پا زنجیر به گردش در می آید و در نتیجه ای
سپهررفعتلغتنامه دهخداسپهررفعت . [ س ِ پ ِهَْ رْ رِ ع َ ] (ص مرکب ) بلندمرتبه . عظیم منزلت : قطب سپهررفعت یعنی رکاب شاه در اوج دار ملک رسید از کران آن .خاقانی .