رافعةدیکشنری عربی به فارسیماهيخوار بزرگ وابي رنگ , جرثقيل , باجرثقيل بلند کردن ياتکان دادن , درازکردن (گردن) , بالا بردن , بلند کردن , بر افراشتن , عمل بالا بردن , عمل کشيدن , مقدار کشش , خرک(براي بالا بردن چرخ) جک اتومبيل , سرباز , جک زدن
رافعةلغتنامه دهخدارافعة. [ ف ِ ع َ ] (ع ص ) تأنیث رافع. رجوع به رافع شود. || (در اصطلاح دستور زبان عرب ) که رفعدهد. که در کلمه سبب رفع شود. || (اِ) جرثقیل . (از المنجد). رجوع به جرثقیل و جراثقال شود.
رافهةلغتنامه دهخدارافهة. [ ف ِ هََ ] (ع ص ) مؤنث رافه . رجوع به رافه شود. || نرم و آسان سیر. (منتهی الارب ). شب نرم و آسان سیر. ج ، روافه . (ناظم الاطباء): بینی و بینک لیلة رافهة و لیال روافه . || ابل رافهة؛ شتری که هر روزه هر وقتی که بخواهد وارد آب شود. ج ، روافه . (از المنجد).
رافیةلغتنامه دهخدارافیة. [ی َ ] (ع اِ) جنس گیاهی است از اقسام نخلیات که از برگ نوعی از آن نخ محکم مشهوری ساخته میشود. و این گیاه بخصوص در ماداگاسکار کاشته میشود. (از المنجد).
روفچاهلغتنامه دهخداروفچاه . (اِخ ) دهی از بخش خمام شهرستان رشت . سکنه ٔ آن 395 تن . محصول عمده ٔ آنجا برنج و ابریشم . آب آن از نهر کیشه دمرده . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).