رنجیدنلغتنامه دهخدارنجیدن . [ رَ دَ ] (مص ) رنج بردن . تحمل تعب کردن . مشقت و سختی بر خود هموار کردن : بپوییم و رنجیم و گنج آکنیم بدل در همه آرزو بشکنیم . فردوسی .تو رنجی و آسان د
رنجیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی جیدن، ناراحت شدن، آزردن، بهدل گرفتن، اوقاتتلخ شدن، ناراضی بودن، دعوا راه انداختن برخوردن
رنجیدنلغتنامه دهخدارنجیدن . [ رَ دَ ] (مص ) رنج بردن . تحمل تعب کردن . مشقت و سختی بر خود هموار کردن : بپوییم و رنجیم و گنج آکنیم بدل در همه آرزو بشکنیم . فردوسی .تو رنجی و آسان د
رنجیدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآزرده شدن؛ دلتنگ شدن؛ ملول شدن: ◻︎ بیهوده مرنج چون توان آسودن / میباش چنانکه میتوانی بودن (سنائی: لغتنامه: رنجیدن).