رَزانۀ اسیدیacid dyeواژههای مصوب فرهنگستانرَزانهای آنیونی که به الیاف پروتئینی یا پلیآمیدی یا الیافی که شامل گروههای بازی هستند گرایندگی (substantivity) دارد
رَزانۀ بازیbasic dyeواژههای مصوب فرهنگستانرزانهای که به دلیل وجود آنیلین یا گروههای مشابه در آن تا حدی خواص بازی دارد
رزانلغتنامه دهخدارزان . [ رَ ] (اِ) ج ِ رز. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). درخت انگور. (شعوری ج 2 ص 12). و غالباً بجای مفرد بکار رود : آن برگ رزان است که بر شاخ رزان است گویی بمَثَل
رزانلغتنامه دهخدارزان . [ رَ ] (اِ) ج ِ رز. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). درخت انگور. (شعوری ج 2 ص 12). و غالباً بجای مفرد بکار رود : آن برگ رزان است که بر شاخ رزان است گویی بمَثَل
چاپفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه پ، طبع، افست، لیتوگرافی، چاپ هنری، فتوکپی، پرینت گوتنبرگ، حروف قابلانتقال چاپ سنگی، چاپ سربی، چاپ مسطح مُهر، نقش فیلم
مرگیلغتنامه دهخدامرگی . [ م َ ] (حامص ، اِ) موت . هلاک . مردن . مرگ . مرگ و میر : سرمای صعب پیش آمد به سیستان چنانکه درختان و رزان و میوه ها خشک شد و مرگی و وبای صعب بود. (تاریخ
بقملغتنامه دهخدابقم . [ ب َ ق َ / ب َق ْ ق َ ] (ع اِ) بکم . (برهان ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). معرب بکم و بگم ، چوبی باشد سرخ که رنگ رزان بدان چیزها رنگ کنند. (از برهان ).
خونخوارلغتنامه دهخداخونخوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) سفاک . خونریز. قتال . (ناظم الاطباء). سفاح . آنکه بریختن خون یعنی کشتن مردمان رغبت دارد. || ظالم . ستمکار : چشم تو خونخواره و ه