روبهرو شدنگویش اصفهانی تکیه ای: düm yâ barbemiyan طاری: var yâ vâboy(mun) طامه ای: ruberu boboɂan طرقی: var yâ vâboymun کشه ای: var yâ vâboymun نطنزی: ruberu baboyan
رولغتنامه دهخدارو. (اِ) معروف است که به عربی وجه خوانند.(برهان قاطع) (آنندراج ). جانب پیش سر که از پیشانی شروع شده به زنخ ختم می شود. مثال : چشم و دهن بر روی انسان واقع است .
دروا شدنلغتنامه دهخدادروا شدن . [ دَرْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) واشدن . معلق شدن . آویخته شدن . برآمدن : تیصیص ؛ گشاده و دروا شدن زمین به روئیدن گیاه (از منتهی الارب )؛ دروا شدن گیاه به
روی داشتنلغتنامه دهخداروی داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) روداشتن . (فرهنگ فارسی معین ). جسارت و پررویی داشتن . پررو بودن . خجالت نکشیدن .- روی چیزی داشتن ؛ جسارت روبروی شدن با آن را داش
نشستنلغتنامه دهخدانشستن . [ ن ِ ش َ / ش ِ ت َ ] (مص ) پارسی باستان : نی هد ، متعدی : نی یه شادیم ، اوستا: نی + هد ، نی شیذئیتی (نشستن )، متعدی : نی شاذیوئیش ، پهلوی : نَ (َیَ) شس
حجلغتنامه دهخداحج . [ ح َج ج / ح ِج ج ] (ع مص ) آهنگ کردن . (منتهی الارب ). آهنگ کردن به چیزی . القصد الی الشی ٔ المعظم . (تعریفات جرجانی ص 56). قصد. (ترجمان القرآن جرجانی ) (