بر روی کار آوردنلغتنامه دهخدابر روی کار آوردن . [ ب َ ی ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) روی کار آوردن . ظاهر و نمودار ساختن . (آنندراج ) : یاقوت آبدار تو آورده عاقبت خطی بروی کار که ریحان بگرد رفت . س
بر روی کار آمدنلغتنامه دهخدابر روی کار آمدن . [ ب َ ی ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) بروی کار آمدن . روی کار آمدن . ظاهر و نمودار شدن . (آنندراج ). درخشیدن . مصدر کار مهمی شدن .
بر روی کار آوردنلغتنامه دهخدابر روی کار آوردن . [ ب َ ی ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) روی کار آوردن . ظاهر و نمودار ساختن . (آنندراج ) : یاقوت آبدار تو آورده عاقبت خطی بروی کار که ریحان بگرد رفت . س
تاتارخان کانسیلغتنامه دهخداتاتارخان کانسی . [ ن ِ ] (اِخ ) یکی از امراء هند که در روی کار آوردن عادلشاه مؤثر بوده است . رجوع به تاریخ شاهی ص 275 شود.
رنگ آوردنلغتنامه دهخدارنگ آوردن . [ رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از خجل شدن و رو ساختن باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). رنگ برآوردن . (برهان قاطع). رنگ دادن و رنگ گرفتن . رنگ برنگ شدن .
رویلغتنامه دهخداروی . (اِ) چهر. چهره . رخ . رخسار. وجه . صورت . محیا. مطلع. طلعت . معرف . منظر. دیدار. گونه . سیما. رو. (یادداشت مؤلف ). رو و رخسار است که به عربی وجه گویند. (
کارفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آنچه کسی انجام میدهد؛ عمل.۲. فعالیتی که فرد در ازای آن پول دریافت میکند؛ پیشه؛ شغل.۳. آنچه فرد را به خود مشغول میکند؛ سرگرمی.۴. وظیفه.۵. گرفتاری؛ مشغولیت.