روی گرداندنلغتنامه دهخداروی گرداندن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) روگردان شدن . روی گردانیدن . اعراض کردن . پشت کردن : سفله گو روی مگردان که اگر قارون است کس ازو چشم ندارد کرم نامعهود. سعدی
روی گردانیدنلغتنامه دهخداروی گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) روی گرداندن . (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت مؤلف ). اضراب . لفت . لفته . (یادداشت مؤلف ). ضرب . تلوی . کصوم . طی . هت . (م
رو گردانیدنلغتنامه دهخدارو گردانیدن . [ گ َ دَ] (مص مرکب ) رو گرداندن . گذاشتن و ترک کردن . (ناظم الاطباء). اعراض کردن . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 44). روی گردانیدن . اعراض . لُه
روزی گردانیدنلغتنامه دهخداروزی گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) قسمت کردن : گفت الهی این خانه را شهر ایمن گردان و اهل این شهر را از میوه ها روزی گردان . (قصص الانبیاء).
روی گردانیدنلغتنامه دهخداروی گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) روی گرداندن . (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت مؤلف ). اضراب . لفت . لفته . (یادداشت مؤلف ). ضرب . تلوی . کصوم . طی . هت . (م
روی گردانیلغتنامه دهخداروی گردانی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) روگردانی . عمل روی گرداندن . (فرهنگ فارسی معین ).
