روی پیچیدنلغتنامه دهخداروی پیچیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) روی برگرداندن . روی گردان شدن . اعراض کردن : من از تو روی نپیچم گرَم بیازاری . سعدی .من از تو روی نپیچم که شرط عشق آن است که روی
رویلغتنامه دهخداروی . (اِ) چهر. چهره . رخ . رخسار. وجه . صورت . محیا. مطلع. طلعت . معرف . منظر. دیدار. گونه . سیما. رو. (یادداشت مؤلف ). رو و رخسار است که به عربی وجه گویند. (
پیچیدنلغتنامه دهخداپیچیدن .[ دَ ] (مص ) درنوشتن . درنوردیدن . نوردیدن . لوله کردن . التواء. ملتوی کردن . تافتن . پیچ دادن . طی ّ، چنانکه در نامه ای و طوماری . طی کردن . طومار کردن
مفتوللغتنامه دهخدامفتول . [ م َ ] (ع ص ) تافته . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هر چیز تافته شده و پیچیده شده . (ناظم الاطباء). فتیله کرده . فتیله شده . تاب داد
رخ تابیدنلغتنامه دهخدارخ تابیدن . [ رُ دَ ] (مص مرکب ) روگردان شدن . روی برگرداندن . رو گردانیدن . رو پیچیدن .روی گردان شدن . رخ تافتن . و رجوع به رخ تافتن شود.
لگام پیچیدنلغتنامه دهخدالگام پیچیدن . [ ل ُ / ل ِ دَ ] (مص مرکب ) روی برگاشتن . روی برگردانیدن . سر از اطاعت پیچیدن : ولیکن ترا گر چنین است کام ز کام تو هرگز نپیچم لگام .فردوسی .