روی و روایلغتنامه دهخداروی و روای . [ ی ُ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مرکب از روی فارسی به معنی وجه و رواء عرب به معنی منظر و دیدار. (یادداشت مؤلف ) : قرخج کوری بدطلعتی چنانکه به اس
روی و وارولغتنامه دهخداروی و وارو. [ ی ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) زیر و رو. رو و وارو: دنیا هزار روی و وارو دارد. (یاداشت مؤلف ).
روی تافتنلغتنامه دهخداروی تافتن . [ ت َ ] (مص مرکب )روی تابیدن . اعراض کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). روی گردان شدن . روی گردانیدن . (ناظم الاطباء) : گر روی بتابم ز شماشاید ازایراک بی
رویلغتنامه دهخداروی . (اِ) چهر. چهره . رخ . رخسار. وجه . صورت . محیا. مطلع. طلعت . معرف . منظر. دیدار. گونه . سیما. رو. (یادداشت مؤلف ). رو و رخسار است که به عربی وجه گویند. (
ریالغتنامه دهخداریا. (ع اِمص ) ریاء. ظاهرسازی . چشم دیدی . (یادداشت مؤلف ). ساختگی . ظاهری : زنا و ریا آشکارا شوددل نرم چون سنگ خارا شود. فردوسی .من مانده به یمگان درون از آنم
مجرگلغتنامه دهخدامجرگ . [ م َ ج َ ] (اِ) سخره و بیگار بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 278). به معنی بیگار باشد یعنی مردم را به زور و ستم و بی اجرت و مزدوری کار فرمودن . (برهان ). ک
مقامریلغتنامه دهخدامقامری . [ م ُ م ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی مقامر. قماربازی . عمل مقامر : صدهزاران چنین فسون و فریب کرده ام از مقامری به شکیب . نظامی .مستی و مقامری مرا بهتر از