روی آورلغتنامه دهخداروی آور. [ وَ ] (نف مرکب ) روی آورنده . روکننده . توجه کننده . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به روی آوردن شود.
روی آوردنلغتنامه دهخداروی آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) متوجه شدن . توجه کردن . (ناظم الاطباء). اقبال . رو کردن . حرکت کردن به . (یادداشت مؤلف ) : یکایک پذیرفت گفتار اوی از آن پس سوی
روی آوردنلغتنامه دهخداروی آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) متوجه شدن . توجه کردن . (ناظم الاطباء). اقبال . رو کردن . حرکت کردن به . (یادداشت مؤلف ) : یکایک پذیرفت گفتار اوی از آن پس سوی