روقلغتنامه دهخداروق . (ع ص ، اِ) ج ِ اَروَق و رَوقاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و رجوع به اروق و روقاء شود. || ج ِ رائق . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ِ
روقلغتنامه دهخداروق . [ رَ ] (اِخ ) دهی در گرگان . (ناظم الاطباء). دهی است به جرجان . (منتهی الارب ).
روقلغتنامه دهخداروق . [ رَ ] (ع ص ، اِ) شاخ . ج ، اَرواق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شاخ ستور. (دهار). سرون . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پاره ای از شب
روقلغتنامه دهخداروق . [ رَ ] (ع مص ) صاف و روشن گردیدن . (از ناظم الاطباء). روشن گردیدن آب و جز آن . (منتهی الارب ) (ازآنندراج ). صاف شدن آب . (از اقرب الموارد). صافی شدن آب .
روقلغتنامه دهخداروق . [ رَ وَ ] (ع مص ) دراز شدن دو دندان علیا از دندانهای سفلی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). دراز گردیدن ثنایای بالایین از ثنایای زیرین . (ناظ
روغلغتنامه دهخداروغ . (اِ) آروغ . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ). مخفف آروغ است که از راه گلو برمی آید. (آنندراج ) (برهان ) (از شعوری ج 2 ورق 24). بادی که از گلوی مردم به
روغلغتنامه دهخداروغ . [ رَ ] (ع مص ) پویه دویدن روباه . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ). و رجوع به رَوَغان شود. || میل کردن به دل . (از ناظم الاطباء). میل به دل یا عام
روقاءلغتنامه دهخداروقاء. [ رَ ] (ع ص ) مؤنث اَروَق ، یعنی آنکه ثنایای زبرینش بلندتر از زیرش باشد. ج ،روق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اروق شود. || گوسپند ماده ٔ
روقانلغتنامه دهخداروقان . (اِخ ) یا رودگان شهری است . صاحب تاریخ قم آرد: اردشیر بابک آن را بنا کرده و نام آن به فارسی رودگان بوده است بعد از آن معرب گردانیدند و گفتند روقان . (تر
روقوریلغتنامه دهخداروقوری . (اِ مرکب ) پارچه ٔ مدور و بزینت که بر روی قوری فکنند تا چای زود دم کشد. (یادداشت بخط مؤلف ).
روقةلغتنامه دهخداروقة. [ رَ ق َ ] (ع اِ) یا رَوَقَة. زیبایی شگفت انگیز. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). حسن و جمال خوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
روقةلغتنامه دهخداروقة. [ ق َ ] (ع ص ) خوبروی . و یستوی فیه المذکر و المؤنث . یقال : غلام روقة و جاریة روقة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). خوبروی . و مذکر مؤنث در وی یکسانست .
روقاءلغتنامه دهخداروقاء. [ رَ ] (ع ص ) مؤنث اَروَق ، یعنی آنکه ثنایای زبرینش بلندتر از زیرش باشد. ج ،روق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اروق شود. || گوسپند ماده ٔ
روقیلغتنامه دهخداروقی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به روق که انتساب اجدادی است . (از انساب سمعانی ).
روقانلغتنامه دهخداروقان . (اِخ ) یا رودگان شهری است . صاحب تاریخ قم آرد: اردشیر بابک آن را بنا کرده و نام آن به فارسی رودگان بوده است بعد از آن معرب گردانیدند و گفتند روقان . (تر
روقوریلغتنامه دهخداروقوری . (اِ مرکب ) پارچه ٔ مدور و بزینت که بر روی قوری فکنند تا چای زود دم کشد. (یادداشت بخط مؤلف ).
روقةلغتنامه دهخداروقة. [ رَ ق َ ] (ع اِ) یا رَوَقَة. زیبایی شگفت انگیز. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). حسن و جمال خوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ).