روغناسلغتنامه دهخداروغناس . (اِ) رویناس و روناس . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ) (از شعوری ج 2 ورق 24). روناس . رُنّاس . روین . فُوَة. عروق حُمر. (یادداشت مؤلف ). رجوع
روناسگویش اصفهانی تکیه ای: rendâs طاری: ruhundâs طامه ای: ronâs طرقی: ronnâs کشه ای: ruhundâs نطنزی: ronnâs
روناسلغتنامه دهخداروناس . (اِ) روغناس . رناس . روین . روینک . عروق الصباغین . عروق ضمر. فوه . نباتی است رنگی که بیشتر در آذربایجان و حوالی یزد روید و رنگرزی را به کار آید. (یاددا
رودنلغتنامه دهخدارودن . [ دَ ] (اِ) رودنیاس باشد. و آن گیاهی است که چیز بدان رنگ کنند. (برهان قاطع) (آنندراج ). روناس . (ناظم الاطباء). رودنگ . روغناس . روین . رجوع به رونیاس و
روینگلغتنامه دهخداروینگ . [ ی َ] (اِ) روین . روناس . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از برهان ). فوه . روین . روناس . رویناس . روغناس . فوةالصبغ. (یادداشت مؤلف ). رجوع به
عروقلغتنامه دهخداعروق . [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عِرق . رگهای بدن . (غیاث اللغات ). جمع عِرق است و شامل عروق بدن و شجر هر دو است . (از مخزن الادویة). رگهای بدن یعنی ورید و شریان . (نا