روشن قیاسلغتنامه دهخداروشن قیاس . [ رَ / رُو ش َ ق َ ] (ص مرکب ) روشن رای . کنایه از کسی که فکر صحیح و تدبیر صائب داشته باشد. (آنندراج ). کنایه از صاحب فراست . (انجمن آرا) (از برهان
روشنگویش اصفهانی تکیه ای: rušan طاری: rušnâ طامه ای: rušan طرقی: rušnâ / derginnâyi کشه ای: rošan نطنزی: rušan
روشندیکشنری فارسی به عربیحي , سريع , شديد الوضوح , علي , لامع , مشرق , مشمس , موکد , هادي , واضح , وضح
روشن دماغلغتنامه دهخداروشن دماغ . [ رَ / رُو ش َ دِ ] (ص مرکب ) روشن قیاس . روشن رای . کنایه ازکسی که فکر صحیح و تدبیر صائب داشته باشد. (از آنندراج ) : همیدون درین چشم روشن دماغ ابوب
نکوسیرتلغتنامه دهخدانکوسیرت . [ ن ِ رَ ] (ص مرکب ) نیکوسیرت .نیک روش . که سیرت او خوب و پسندیده است : نکودل است و نکوسیرت و نکومذهب نکونهادو نکوطلعت و نکوکردار. فرخی .نکودلی و نکوم
سخن سنجلغتنامه دهخداسخن سنج . [ س ُ خ َ س َ ] (نف مرکب ) سخن سرای . (آنندراج ). به معنی سخن زن است که کنایه از شاعر و قصه خوان باشد. (برهان ) : سخن سنج بی رنج اگر مرد لاف نبیند ز ک
سنجلغتنامه دهخداسنج . [ س َ ] (اِ) وزن و کیل است که از وزن کردن و کشیدن به ترازو باشد. (برهان ). وزن کردن و وزن به این معنی مبدل سنگ است . (آنندراج ) (غیاث ) (جهانگیری ). || (ن
مقدارلغتنامه دهخدامقدار. [ م ِ ] (ع اِ) اندازه . ج ، مقادیر. (مهذب الاسماء) (دهار). اندازه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). اندازه و قدر. (ناظم الاطباء) : اﷲ