روشناس گردیدنلغتنامه دهخداروشناس گردیدن . [ ش ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) معروف و مشهور شدن : روی هریک می نگر می دار پاس بو که گردی تو ز خدمت روشناس . مولوی .- روشناس کسی گردیدن ؛ در نظر او ش
روشناسلغتنامه دهخداروشناس . [ ش ِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از شخص مشهور و معروف و آشنای همه کس . (برهان قاطع). مشهور که بتازیش وجیه خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). کسی که او را بمجرد دیدن
روشناسفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهمعروف؛ مشهور؛ نامدار؛ سرشناس: ◻︎ ندانم کس از مردم روشناس / کزآن مردمی نیست بر وی سپاس (نظامی۵: ۷۶۷).
روشناس شدنلغتنامه دهخداروشناس شدن . [ ش ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) معروف و مشهور شدن . شناخته شدن . روشناس گردیدن . رجوع به روشناس و روشناس گردیدن شود.
مشهورلغتنامه دهخدامشهور. [ م َ ] (ع ص ) معروف . ج ، مشاهیر. (مهذب الاسماء). شناخته . (دهار). شهیر. (منتهی الارب ). معروف . جای مذکورو بزرگ و نام آور. ج ، مشاهیر. (ناظم الاطباء) (
رویلغتنامه دهخداروی . (اِ) چهر. چهره . رخ . رخسار. وجه . صورت . محیا. مطلع. طلعت . معرف . منظر. دیدار. گونه . سیما. رو. (یادداشت مؤلف ). رو و رخسار است که به عربی وجه گویند. (
شفیعلغتنامه دهخداشفیع. [ ش َ ] (ع ص ، اِ) خواهشگر که برای دیگری شفاعت خواهد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- شفیعالامم ؛ از القاب حضرت محمد (ص ) اس
تاریکلغتنامه دهخداتاریک . (ص ) اکثر استعمال آن بمعنی تیره است مثلاً هرچه تاریک باشد آنرا تیره توان گفت بخلاف آنچه تیره بودهمه ٔ آنرا تاریک نمی توان گفت چنانکه تاریک رو بمعنی روسی