رؤدلغتنامه دهخدارؤد. [ رُءْدْ ] (ع ص ، اِ) زن جوان نیکو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رَأد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به رأد شود. || بن ریش . (منتهی الارب ).
رودلغتنامه دهخدارود. (اِخ ) فرانسوا.... (1855-1784م .) از مجسمه سازان معروف فرانسه بود. وی در دیژن متولد شد و در پاریس دیده از جهان فروبست . مجسمه های بسیاری از آثار او در موزه
دجله رودلغتنامه دهخدادجله رود. [ دَ ل َ ] (اِخ ) نام رودیست در خاک فیروزکوه بدین توضیح که سه رود کوچک که یکی از تنگه ٔ واشی خارج می شود و از چمن فیروزکوه می گذرد با رود دیگری که از
لوارهلغتنامه دهخدالواره . [ رِ ] (اِخ ) نام رود کوچکی به فرانسه از شعب شط لوار. دارای 12هزار گز درازا.