رودکلغتنامه دهخدارودک . [ دَ ] (اِ) جانوری است که هرچندش بزنند فربه شود و آنرا بترکی وشق خوانند و از پوستش پوستین سازند. (جهانگیری ). وشق را گویند و آن جانوری است که از پوستش پو
رودکلغتنامه دهخدارودک . [ دَ ] (اِخ ) از دیههای سمرقند است . (معجم البلدان ). ناحیتی است در سمرقند ورودکی نسبت بدانجاست . (از انساب سمعانی ). نام قریه ای است از بخارا که استاد ر
رودکلغتنامه دهخدارودک . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودبار از بخش افجه ٔ شهرستان تهران واقع در نه هزارگزی شمال غربی گلندوک و متصل به راه شوسه ٔ تهران به شمشک . کوهستانی و سر
رودکلغتنامه دهخدارودک . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زهرا از بخش بوئین شهرستان قزوین واقع در 18هزارگزی بوئین . در جلگه قرار دارد و دارای هوای معتدل و 1309 تن سکنه است . آب آن
رودکیلغتنامه دهخدارودکی . [ دَ ] (اِخ ) جعفربن محمدبن حکیم بن عبدالرحمن بن آدم رودکی سمرقندی مکنی به ابوعبداﷲ از شعرای شیرین زبان فارسی است .وی بسال 329 هَ .ق . در رودک وفات یافت
رودکدهلغتنامه دهخدارودکده . [ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) وادی . (مهذب الاسماء). رودخانه . بستر رود : رود بر دو ضرب است یکی طبیعی است و دیگر صناعی ، اما رود صناعی آن است که رودکده ها
رودکشلغتنامه دهخدارودکش . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دیههای بلوک لیتکوه . شهرستان آمل . (مازندران و استراباد رابینوص 113).
رودکیلغتنامه دهخدارودکی . [ دَ ] (اِخ ) جعفربن محمدبن حکیم بن عبدالرحمن بن آدم رودکی سمرقندی مکنی به ابوعبداﷲ از شعرای شیرین زبان فارسی است .وی بسال 329 هَ .ق . در رودک وفات یافت
رودکةلغتنامه دهخدارودکة. [رَ دَ ک َ ] (ع اِ) دختر نوجوان خوب صورت . (منتهی الارب ). دختر جوان خوش آفرینش .(از اقرب الموارد). رجوع به رَودَک شود. || (مص ) زیبا گردانیدن . تحسین .
رودکیلغتنامه دهخدارودکی . [ دَ ] (ص نسبی ) نسبت است به رودک و آن ناحیه ای است به سمرقند. (از انساب سمعانی ). رجوع به رودک شود.
رودکدهلغتنامه دهخدارودکده . [ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) وادی . (مهذب الاسماء). رودخانه . بستر رود : رود بر دو ضرب است یکی طبیعی است و دیگر صناعی ، اما رود صناعی آن است که رودکده ها