روحنتلغتنامه دهخداروحنت . [ رَ ح َ ن َ ] (ع مص )خوش شدن . (لطائف اللغات ). خوبی و خرمی : غیر چستی و کشی و روحنت حق مرا او را داده بد نادرصفت . مولوی (مثنوی ).رجوع به روحنة شود.
رُوحَنَافرهنگ واژگان قرآنروح ما (منظور از روح يا چيزي که مايه حيات و زندگي است ، البته حياتي که ملاک شعور و اراده باشد و يا در عبارتهایی نظیر "ينزل الملائکه بالروح من امره علي من يشاء م
روحاتلغتنامه دهخداروحات . [ رَ ] (ع اِ) ج ِ رَوْحة. (از اقرب الموارد). بوهای خوش . || بادهای خنک . || آسایشها وخوشیها. (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به رَوْحة شود.
روحنوازلغتنامه دهخداروحنواز. [ ن َ ] (نف مرکب ) آنچه روح را بنوازد. نوازنده ٔ روح . دلنواز. شادی آور. مفرح . دل انگیز : از من آموخته ترنم و ساززدنش دلفریب و روحنواز. نظامی .چون محم
روحنةلغتنامه دهخداروحنة. [ رَ ح َ ن َ ] (ع مص ) جان بخشیدن . تقدس و روح دادن به چیزی . بحالت روحانی درآوردن . (از دزی ج 1). و رجوع به روحنت شود.
کشیلغتنامه دهخداکشی . [ ک َ ] (حامص ) حالت و چگونگی کش . تندرستی .خوشی . گشی هم آمده است . (برهان ). خوبی : که افزونی از دوست بستایدش بلندی و کشی بیفزایدش . فردوسی .نکوئی سپاه