روحدارلغتنامه دهخداروحدار. (نف مرکب ) جاندار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنکه روح دارد : هم گر کنی تتبع اخبار بنگری گشته ز عجزش چه قدر مرده روحدار.خان واضح (از آنندراج ).
روادارفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکسی که امری را جایز میشمارد؛ آنکه چیزی را برای کسی حلال میداند.
روادارلغتنامه دهخداروادار. [ رَ ] (نف مرکب ) مباح و جایز دارنده ٔ چیزی . (آنندراج ). رجوع به روا داشتن شود. || انتخاب کننده . || تحسین کننده . رجوع به روا داشتن شود. || قبول کننده
رودارلغتنامه دهخدارودار. (نف مرکب ) رودارنده . در تداول عامه ، بیحیا. بیشرم . شوخ . شوخ دیده . شوخ چشم . وقح . رجوع به رو و رو داشتن شود.