روترشلغتنامه دهخداروترش . [ ت ُ رُ ] (ص مرکب ) ترشرو. ترشروی . عبوس . اخم آلود. گره بر جبین افگنده : من ز شیرینی نشینم روترش من ز بسیاری گفتارم خمش . مولوی .قاصدان چون صوفیان روت
روترشفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکسی که اخم کند و روی خود را درهم بکشد؛ ترشرو؛ ترشروی؛ عبوس؛ اخمو؛ اخمکرده.
رو ترش کردنلغتنامه دهخدارو ترش کردن . [ ت ُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترشرویی کردن . گره بر ابرو افکندن . خود را عبوس نشان دادن . اخم کردن . کراهت نمودن : شکر یزدان طوق هر گردن بودنی جدال
روترگلنلغتنامه دهخداروترگلن . [ ت ِ ل ِ ] (اِخ ) شهری است در ایالت لانارکشایر از کشور اسکاتلند واقع در 3میلی جنوب شرقی گلاسگو . مطابق سرشماری 1951 م . دارای 24231 تن جمعیت است . کا
رو ترش کردنلغتنامه دهخدارو ترش کردن . [ ت ُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترشرویی کردن . گره بر ابرو افکندن . خود را عبوس نشان دادن . اخم کردن . کراهت نمودن : شکر یزدان طوق هر گردن بودنی جدال
گره بر جبین زدنلغتنامه دهخداگره بر جبین زدن . [ گ ِ رِه ْ ب َ ج َ زَ دَ ] (مص مرکب ) در کاروبار گره شدن . (آنندراج ). || روترش کردن . چهره را خشمگین نمودن .
ارسطیسلغتنامه دهخداارسطیس . [ اَ س ِ ] (اِخ ) ظاهراً مصحف ارشیطس و ارخوطس فیلسوف طارنطینی است . شهرزوری در نزهةالارواح آرد: ارسطیس ، علاوه بر آنکه از رجال معروف در حکمت و از مردان
روضلغتنامه دهخداروض . [ رَ ] (ع اِ) ج ِ رَوضَة. (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء). ج ِ روضه ، که بمعنی بوستان و مرغزار باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و رجوع به روضة و روضه
رنگ لیموییلغتنامه دهخدارنگ لیمویی . [ رَ گ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رنگ سفیدی که به زردی زند. (آنندراج ) (بهار عجم ) : چهره ام دور از بهار خطش شد خزان همچو رنگ لیمویی . مفید بلخی (