رو برتافتنلغتنامه دهخدارو برتافتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) روی برتافتن . رو برگرداندن . اعراض کردن . پشت کردن . و رجوع به روی برتافتن و رو برگرداندن شود.
پشت کردنلغتنامه دهخداپشت کردن . [ پ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ادبار (مقابل رو آوردن ، اقبال ). استدبار. روی برگردانیدن . روی تافتن . رو برتافتن . رو تابیدن . تَولی . || گریختن (از جنگ د
واسرنگیدنلغتنامه دهخداواسرنگیدن . [ س َ رَ دَ ] (مص مرکب ) روبرتافتن . امتناع ورزیدن . ابا کردن . واپس کشیدن : زدم بم بر سر ناهید چون ناسازیش دیدم چو از من تابتنگی کرد من هم واسرنگید
واسوختنلغتنامه دهخداواسوختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) اعراض کردن . روبرتافتن . روگردانی از معشوق . (آنندراج ). روبرگردانیدن و بیزار شدن از معشوق . (ناظم الاطباء) : زود واسوزد ز عشق آتشی
هجرت کردنلغتنامه دهخداهجرت کردن . [ هَِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مهاجرت کردن . کوچ کردن . ارتحال « : و خواهی نمود که برای طلب علم هجرت کرده ام ». (کلیله و دمنه ). «نشاید که ملک .... ا
گشته شدنلغتنامه دهخداگشته شدن . [ گ َت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رو برتافتن : از ایرانیان گر خرد گشته شدفراوان از آزادگان کشته شد. فردوسی .چو بر دست آن بنده بر کشته شدسربخت ایرانی