روان گردانیدنلغتنامه دهخداروان گردانیدن . [ رَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) روان کردن : اِظْعان ؛روان گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). اِماعة؛ روان گردانیدن . (منتهی الارب ). و رجوع به روان کردن
روشن گردانیدنلغتنامه دهخداروشن گردانیدن . [ رَ / رُوش َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) روشن گرداندن . تنویر. (دهار).نورانی ساختن . تابان کردن . ازهار. درخشان و رخشان ساختن . (از یادداشت مؤلف ) : آ
روانفرهنگ مترادف و متضاد۱. رقیق، سیال، مایع ۲. جاری، ساری، متداول ۳. جان، روح، نفس ۴. سلیس، شیوا ۵. راهی، روانه، عازم ۶. لینت، نرمی ≠ جامد
تحییضلغتنامه دهخداتحییض . [ ت َح ْ ] (ع مص ) روان گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تحییض آب ؛ روان کردن آن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || جماع کردن در حیض . (من
اماعةلغتنامه دهخدااماعة. [ اِ ع َ ] (ع مص ) روان گردانیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). جاری کردن .
روانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. در حال جریان؛ جاری: ◻︎ یکی جویبار است و آب روان / ز دیدار او تازه گردد روان (فردوسی: ۲/۴۲۶).۲. آنکه راه میرود؛ رونده.۳. [مجاز] ملایم و آرام.۴. [عامیانه، مج
تزلیجلغتنامه دهخداتزلیج . [ ت َ ] (ع مص )برآوردن سخن را و روان گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیرون کردن سخن و روان گردانیدن آن یعنی افشای آن . (از اقرب الم
امضاءلغتنامه دهخداامضاء. [ اِ ] (ع مص ) روان کردن و در گذرانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بگذرانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). روان گردانیدن . (آنندراج ). راندن .