روان کردنلغتنامه دهخداروان کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرستادن . گسیل داشتن . روانه کردن . ارسال کردن : اگر رسول فرستد حکم را مشاهده باشد. گفتند سخت صواب است روان کردند. (تاریخ ب
روان ساختنلغتنامه دهخداروان ساختن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) روان کردن . روانه کردن . رجوع به روان کردن شود.- روان ساختن کاری ؛ روبراه کردن آن کار. انجام دادن آن کار: بدین رای گشتند یکس
روان شدنلغتنامه دهخداروان شدن . [ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) حرکت کردن . (ناظم الاطباء). براه افتادن . راه افتادن . رفتن . روانه شدن : ببود آن شب و بامداد پگاه به ایوان روان شد به نزدیک
روان گردانیدنلغتنامه دهخداروان گردانیدن . [ رَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) روان کردن : اِظْعان ؛روان گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). اِماعة؛ روان گردانیدن . (منتهی الارب ). و رجوع به روان کردن