روان آوردلغتنامه دهخداروان آورد. [ رَ وَ ] (ص مرکب ) حکیم و بخرد و دانا و صاحب عقل را گویند. (برهان قاطع). ظاهراً از برساخته های فرقه ٔ آذر کیوان است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین
روانفرهنگ مترادف و متضاد۱. رقیق، سیال، مایع ۲. جاری، ساری، متداول ۳. جان، روح، نفس ۴. سلیس، شیوا ۵. راهی، روانه، عازم ۶. لینت، نرمی ≠ جامد
رواندیکشنری فارسی به انگلیسیbreath, fluent, fluently, fluid, smooth, liquid, psycho-, psychoneurotic, runny, silver-tongued, soul, spirit
رای آوردنلغتنامه دهخدارای آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) راه و رسم کاری پیش گرفتن . روی بکاری آوردن . تصمیم به امری گرفتن . بر کاری خاستن و اراده کردن : یک امروز رای پلنگ آوریدز هر سو
گنج روانلغتنامه دهخداگنج روان . [ گ َ ج ِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آسمان باستارگان . (شمس اللغات ). || شراب . || گنج فراوان و بزرگ چون گنج قارون : تا به دست آورده اند از جام و م
راه آوردلغتنامه دهخداراه آورد. [ وَ ] (ن نف مرکب ، اِ مرکب ) مخفف راه آورده . ره آورد. راه آور. رهاور. (لغت محلی شوشتر). راهواره . کنایه از سوغات که مسافران بیاورند. (رشیدی ) (از به
تخطروانلغتنامه دهخداتخطروان . [ ت َ طَ رَ ] (معرب ، اِ مرکب ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را بجای تخت روان آورده است . (دزی ج 1 ص 142).
پشت ویشتاسپانلغتنامه دهخداپشت ویشتاسپان . [ پ ُ ] (اِخ ) بمعنی پشت و پناه گشتاسب است و اسم دیگری است از برای کوه ریوند. در فقره ٔ 34 فصل 12 بندهش مندرج است : «کوه گناود (گُناباد) در نه ف