رواندنلغتنامه دهخدارواندن . [ رَ دَ ] (مص ) راه بردن . به راه رفتن واداشتن . روانیدن : آن خدای که قادر است که ایشان را بر پاها برواند قادر است که در قیامت برو برد. (تفسیر ابوالفتو
رواندنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. به راه رفتن واداشتن؛ به راه انداختن.۲. فرستادن.۳. جاری کردن.۴. جریان دادن؛ رایج کردن.
راندنلغتنامه دهخداراندن . [ دَ ] (مص ) دور کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ). طرد کردن . دور داشتن از نزد خود. رد کردن . بد
راندنگویش اصفهانی تکیه ای: beruni طاری: runây(mun) طامه ای: rundan طرقی: rânâymun/ râmâymun کشه ای: râmâymun نطنزی: rundan
رساندنگویش اصفهانی تکیه ای: berasni طاری: rasnây(mun) طامه ای: rasnâɂan طرقی: rasnâymun کشه ای: rasnâymun نطنزی: resnâɂan
روانیدنلغتنامه دهخداروانیدن . [ رَ دَ ] (مص ) جاری کردن . جریان دادن . (از اشتینگاس ): اِمْعان ؛ رفتن آب و روانیدن آن . (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به رواندن شود. || رایج کردن . س
حذفلغتنامه دهخداحذف . [ ح َ ] (ع مص ) بیفکندن . افکندن . (دهار) (دستوراللغة). انداختن . (از منتهی الارب ). انداختن و افکندن چیزی را. || حذف از ذنب فرس ؛ گرفتن موی از دم اسپ و ب
راندنلغتنامه دهخداراندن . [ دَ ] (مص ) دور کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ). طرد کردن . دور داشتن از نزد خود. رد کردن . بد