رواعلغتنامه دهخدارواع . [ رُ ] (ع اِ) ترس . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از معجم متن اللغة). || حرب . (تاج العروس ) (از معجم متن اللغة). جنگ .
رواعلغتنامه دهخدارواع . [ رُ ] (ع مص ) بازگردیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بازگشتن به موضع خود. (از معجم متن اللغة). || ترساندن . || ترسیدن . (از معجم متن اللغة) (ا
رواءلغتنامه دهخدارواء. [ رِ ] (ع اِ) رسنی است که بدان بار بر شتر بندند. ج ، اَرْویة. (منتهی الارب ). ریسمانی که بدان بار برشتر بندند. (برهان قاطع). رسنی که با آن امتعه بر شتر بن
رواءلغتنامه دهخدارواء. [ رَ ] (اِخ ) چاه زمزم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نامی است برای چاه زمزم . (از معجم متن اللغة). اسمی است از اسامی زمزم . (از معجم البلدان ).
رواءلغتنامه دهخدارواء. [ رَ ] (ع ص ) آب سیراب کننده . (دهار). آب خوشگوار و سیراب کننده . (از اقرب الموارد). ماء رواء؛ آب خوشگوار و سیراب کننده . (منتهی الارب ). الرواء من الماء؛
رواءلغتنامه دهخدارواء. [ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رَیّان . (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). رجوع به رَیّان شود. || ج ِ رَیّا مؤنث رَیّان . (از اقرب الموارد) (از
رواءلغتنامه دهخدارواء. [ رُ ] (ع اِ) منظر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دیدار. (منتهی الارب ). چهره . روی . سیما. (ناظم الاطباء) : گر روا گشت بر اوباش جهان زرق جهان تو چو اوباش مر
رواعدلغتنامه دهخدارواعد. [رَ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ راعِدة. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة) (ناظم الاطباء). رجوع به راعدة شود.- ذات الرواعد ؛ داهیة. (اقرب الموارد) (معجم متن الل
رواعفلغتنامه دهخدارواعف . [ رَ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ راعف . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). رجوع به راعف شود. || تیرهای خون چکان . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). تیرها و ای
رواعةلغتنامه دهخدارواعة. [ رُ ع َ ] (اِخ ) از اتباع شمربن ذی الجوشن بود که به روایتی حسین (ع ) بدست وی شهید شد. رجوع به تاریخ گزیده ص 260 شود.
رواعةلغتنامه دهخدارواعة. [ رُ ع َ ] (ع ص ) ناقة رواعةالفؤاد؛ شتر ماده ٔ تیزخاطر و تیزهوش . (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد).
رواعیلغتنامه دهخدارواعی . [ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ راعیة. مقدمه ٔپیری و اوائل آن . (از معجم متن اللغة). رواعی الشیب ؛اوائله . (اقرب الموارد). اول پیری و راعیةالشیب نیزمثل آن است . (
رواعدلغتنامه دهخدارواعد. [رَ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ راعِدة. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة) (ناظم الاطباء). رجوع به راعدة شود.- ذات الرواعد ؛ داهیة. (اقرب الموارد) (معجم متن الل
رواعفلغتنامه دهخدارواعف . [ رَ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ راعف . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). رجوع به راعف شود. || تیرهای خون چکان . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). تیرها و ای
رواعةلغتنامه دهخدارواعة. [ رُ ع َ ] (اِخ ) از اتباع شمربن ذی الجوشن بود که به روایتی حسین (ع ) بدست وی شهید شد. رجوع به تاریخ گزیده ص 260 شود.
رواعةلغتنامه دهخدارواعة. [ رُ ع َ ] (ع ص ) ناقة رواعةالفؤاد؛ شتر ماده ٔ تیزخاطر و تیزهوش . (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد).
رواعیلغتنامه دهخدارواعی . [ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ راعیة. مقدمه ٔپیری و اوائل آن . (از معجم متن اللغة). رواعی الشیب ؛اوائله . (اقرب الموارد). اول پیری و راعیةالشیب نیزمثل آن است . (