رهیلغتنامه دهخدارهی . [ رُ ها ] (اِخ ) شهری است ، از آن شهر است زید رهاوی بن ابی انیسة، و یزید رهاوی بن سنان و حافظ عبدالقادر رهاوی . (منتهی الارب ).
رهیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. رونده؛ راهافتاده؛ رهرو.۲. مسافر.۳. غلام؛ بنده؛ چاکر: ◻︎ کمند از رهی بستد و داد خم / بینداخت خوار و نزد هیچ دم (فردوسی: ۱/۲۰۰).
رهیلغتنامه دهخدارهی . [ رَ ] (اِخ ) اصفهانی . محمدابراهیم مشهور به قصاب . متوفای 1226 هَ . ق . از گویندگان اصفهان بود. بیت زیر از اوست :تا کی بود به حسرت چشمم به راه ماهی یارب
رهیلغتنامه دهخدارهی . [ رَ ] (اِخ ) تهرانی . سلطانعلی بیگ نواده ٔ علی قلی خان شاملو، از گویندگان قرن یازدهم هجری بود. بیت زیر از اوست :از خرابی می گذشتم منزلم آمد بیاددست وپا گ
رحیلغتنامه دهخدارحی . [ رَ حا ] (اِخ ) نام جایی است به سیستان و نسبت بدان رحایی باشد. (یادداشت مؤلف ). موضعی است به سجستان ، از آن موضع است محمدبن احمدبن ابراهیم رحوی . (آنندر
رحیلغتنامه دهخدارحی . [ رَ حا] (ع اِ) سنگ آسیا. (دهار) (غیاث اللغات ) (صراح اللغة). سنگ آسیا. مؤنث است . ج ، اَرْحی (اَرْح )، اَرْحاء، اُرْحی ّ، رِحی ّ، رُحی ّ، اَرْحیة. || سی
رحیلغتنامه دهخدارحی . [ رَح ْی ْ ] (ع مص ) رَحْو. ساختن آسیا و یا گردانیدن آن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رحیت الرحا؛ به معنی رحوت الرحا است . (منتهی الارب ). به معنی رحا یرحو
رحیلغتنامه دهخدارحی . [ رِ حی ی ] (ع اِ) ج ِ رَحی ̍. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به رَحی ̍ شود.
رهی شیرازیلغتنامه دهخدارهی شیرازی . [ رَ ی ِ شی ] (اِخ ) مجد همگر. (فرهنگ سخنوران ). رجوع به مجد همگر شود.
رهی طهرانیلغتنامه دهخدارهی طهرانی . [ رَ ی ِ طِ ] (اِخ ) میرزا محمدعلی . از منشیان و گویندگان عهد فتحعلیشاه بود. رجوع به فرهنگ سخنوران شود.
رهی پرورلغتنامه دهخدارهی پرور. [ رَ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) بنده نواز. که نسبت به زیردستان مهربانی و نوازش کند. که بر بندگان و خدمتکاران مهربان و رؤف باشد : خزینه پرور مردم رهی گداز
رهی شیرازیلغتنامه دهخدارهی شیرازی . [ رَ ی ِ شی ] (اِخ ) مجد همگر. (فرهنگ سخنوران ). رجوع به مجد همگر شود.
رهی طهرانیلغتنامه دهخدارهی طهرانی . [ رَ ی ِ طِ ] (اِخ ) میرزا محمدعلی . از منشیان و گویندگان عهد فتحعلیشاه بود. رجوع به فرهنگ سخنوران شود.
رهی پرورلغتنامه دهخدارهی پرور. [ رَ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) بنده نواز. که نسبت به زیردستان مهربانی و نوازش کند. که بر بندگان و خدمتکاران مهربان و رؤف باشد : خزینه پرور مردم رهی گداز
رهیکلغتنامه دهخدارهیک . [ رَ ] (اِ مصغر) ظاهراً مصغر یا صورتی از رهی است : حسین کردنام از عرب که رهیک اصفهبد بود بر قراجه افتاد. (تاریخ طبرستان ). اصفهبد شهریار را که پیش من فرس
رهین گشتنلغتنامه دهخدارهین گشتن . [ رَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مرهون شدن . در گرو بودن . مدیون شدن : ای به فضل تو امامان جهان گشته مقرای به شکر تو بزرگان جهان گشته رهین . فرخی .کدام کس