رهنمونیلغتنامه دهخدارهنمونی . [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ مو ] (حامص مرکب ) عمل و صفت رهنمون . (ناظم الاطباء). رهنمایی . راهنمایی . راهنمونی . ارشاد. (یادداشت مؤلف ). استهداء. (منتهی الا
رهنمونیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهراهنمایی؛ رهبری؛ هدایت: ◻︎ کاغذین جامه بهخوناب بشویم که فلک / رهنمونیم بهپای علم داد نکرد (حافظ: ۲۹۲).
رهنمونی کردنلغتنامه دهخدارهنمونی کردن . [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ مو ک َ دَ ] (مص مرکب ) رهنمایی کردن . راهنمایی کردن . ارشاد. هدایت . (یادداشت مؤلف ) : به آن کس ترا رهنمونی کنیم به هنگام ی
رهنمونی کردنلغتنامه دهخدارهنمونی کردن . [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ مو ک َ دَ ] (مص مرکب ) رهنمایی کردن . راهنمایی کردن . ارشاد. هدایت . (یادداشت مؤلف ) : به آن کس ترا رهنمونی کنیم به هنگام ی
دلالةلغتنامه دهخدادلالة. [ دَ ل َ ] (ع مص ) رهنمونی کردن کسی را و توفیق راست کرداری دادن به وی . (از منتهی الارب ). راه نمودن . (المصادر زوزنی ) (دهار). راهنمایی کردن به راه صواب
دلولةلغتنامه دهخدادلولة. [ دُ ل َ ] (ع مص ) رهنمونی کردن و توفیق راست کرداری دادن . (آنندراج ). ارشاد کردن . هدایت نمودن . (از اقرب الموارد). دلالة. رجوع به دلالة شود.