رها جستنلغتنامه دهخدارها جستن . [ رَ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) رهایی جستن . خلاصی خواستن : چو تنگ اندر آمد برش اژدهاهمی جست مرد جوان زو رها. فردوسی .گر نشد غره بدین صندوقهاهمچو قاضی جوید
رهافرهنگ مترادف و متضاد۱. آزاد، خلاص، فارغ، مرخص، مستخلص، وارسته ۲. بیبند ۳. پراکنده، پرت، ترک، متروک، واگذار، ول، ولو ۴. یله
رهادیکشنری فارسی به انگلیسیfree, deliverance, disengaged, emancipation, escape, liberation, loose, redemption, release, rescue, salvation, unbound, desertion
رهالغتنامه دهخدارها. [ رَ ] (نف ) خلاص . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). جدا. آزاد : ز شادی مبادا دل او رهاشدم من ز غم در دم اژدها. فردوسی .رها نیست از مرگ پران ع
جستنلغتنامه دهخداجستن . [ ج َ ت َ ] (مص ) رها شدن . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). رهائی یافتن . رَستن . (ناظم الاطباء). خلاص شدن : ز بددست ضحاک تازی ببست به مردی ز چنگ
چاره جستنلغتنامه دهخداچاره جستن . [ رَ / رِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) تدبیر کردن . تفکر و تأمل در انجام کاری یا اصلاح امری نمودن : نشستند دانش پژوهان بهم یکی چاره جستند بر بیش و کم . فرد
بجستنلغتنامه دهخدابجستن . [ ب ِ ج َ ] (مص ) جستن . || گریختن . فرار کردن . رهائی یافتن : برجست و خواست که او را بکشد، وزیر بجست . (مجمل التواریخ والقصص ).- بجستن اندام ؛ اختلاج
گریختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی فرار کردن، جَستن، رَستن، رهیدن، رهایی جستن، خلاص شدن، نجات یافتن، از خطر جستن، آزاد شدن، اجتناب کردن، خودرا رها کردن، آرام شدن رمیدن، آزاد شد
ادلاءلغتنامه دهخداادلاء. [ اِ ] (ع مص ) بچاه فرو رها کردن دلو. (منتهی الارب ). دلو فروگذاشتن یعنی آویختن . (زوزنی ). فروگذاشتن دلو. (تاج المصادر بیهقی ):ولیکن اَدْل ِ دلوَک فی ال