رنینلغتنامه دهخدارنین . [ رَ ] (ع اِ) مطلقاً بمعنی صوت است و گویند صوت همراه با گریه را نیز گویند و در اساس آمده : «سمعت له رَنَّةً و رَنیناً»؛ ای صیحةًحزینةً. (از اقرب الموارد). رَنّة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). رجوع به رَنّة شود. || بانگ کمان . (دهار) (معجم متن اللغة).<
رنینلغتنامه دهخدارنین . [ رَ ] (ع مص ) بانگ کردن بزاری . (مصادر زوزنی ). فریاد کردن . (از منتهی الارب ). صیحه زدن و صوت را برای گریه بلند کردن . (از اقرب الموارد). رَنّة. (از منتهی الارب ). ناله و زاری کردن . || بانگ کردن کمان . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از معجم متن ا
رننلغتنامه دهخدارنن . [ رَ ن َ ] (ع اِ) صاحب منتهی الارب آرد: در صحاح آمده است که چیزی است که در آب بانگ زند در ایام تابستان و صراح آن را تفسیر کرده و گویدجانوری است که در تابستان بانگ کند در آب و صاحب قاموس گوید چیزی است که در ایام زمستان در آب صیحه زند- انتهی . چیزی است که در ایام زمستان ص
رنيندیکشنری عربی به فارسیسنج , ترتيب زنگهاي موسيقي , سازياموسيقي زنگي , صداي سنج ايجادکردن , ناقوس رابصدا دراوردن , جرنگ جرنگ , صداي جرنگ , صداي جرنگ جرنگ کردن , طنين داشتن , داراي طنين کردن
رنگینفرهنگ فارسی عمید۱. رنگی؛ رنگدار؛ دارای رنگ؛ رنگشده.۲. رنگارنگ: شیشههای رنگرنگ آن نور را / مینماید اینچنین رنگین به ما (مولوی۱: ۷۶۶).۳. [مجاز] پر از غذاهای گوناگون.۴. (صفت) [قدیمی، مجاز] فریبنده: از این رنگین سخن، خاقانیا، بس / که باده رنگ جویی در نگیرد (خاقانی: ۵۹۸).
رنيندیکشنری عربی به فارسیسنج , ترتيب زنگهاي موسيقي , سازياموسيقي زنگي , صداي سنج ايجادکردن , ناقوس رابصدا دراوردن , جرنگ جرنگ , صداي جرنگ , صداي جرنگ جرنگ کردن , طنين داشتن , داراي طنين کردن
حصن ذی القرنینلغتنامه دهخداحصن ذی القرنین . [ ح ِ ن ِ ذِل ْ ق َ ن َ ] (اِخ ) در حبیب السیر ج 2 ص 410 گوید: نهر دجله نهریست عظیم . مبداء آن از جبال ارضروم با کوههای نصیبین و حصن ذی القرنین باشد. رجوع به ذوالقرنین شود.
سد ذی القرنینلغتنامه دهخداسد ذی القرنین . [ س َدْ دِ ذِل ْ ق َ ن َ ] (اِخ ) سد ذوالقرنین . همان سد اسکندر است . رجوع به سد اسکندر شود.
ذوالقرنینلغتنامه دهخداذوالقرنین . [ ذُل ْ ق َ ن َ ] (اِخ ) لقب باکوس نیمه خدای شراب نزد یونانیان قدیم .
ذات القرنینلغتنامه دهخداذات القرنین . [ تُل ْ ق َ ن َ ] (اِخ ) موضعی است قرب مدینةالرسول میان دو کوه خرد.
ذات قرنینلغتنامه دهخداذات قرنین . [ ت ُ ق َ ن َ ] (اِخ ) لقب مادر حرث اعرج غسانی است . (المرصع). و او را ذات القرطین نیز نامند.