رنگ ساختنلغتنامه دهخدارنگ ساختن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) حیله و مکر بکار بردن . نیرنگ ساختن : و گر به جنگ نیاز آیدش بجان کوشدکه گاه جستن از آنجا چگونه سازد رنگ . فرخی (از آنندراج ).چه
رنگ باختنلغتنامه دهخدارنگ باختن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) پریدن رنگ از ترس و بیم . زرد شدن رنگ چهره از ترس . رنگ پریدن . رجوع به رنگ پریدن شود : رنگ می بازد ز نام بوسه یاقوت لبش از اشا
رنگ باختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی باختن، بیرنگ شدن، سفید شدن، رنگ رفتن، رنگورو رفتن، پریدن، کمرنگ شدن، آفتاب خوردن
رنگ نمودنلغتنامه دهخدارنگ نمودن . [ رَ ن ُ /ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) حیله بکار بردن . نیرنگ نمودن . رنگ کردن . رنگ ساختن . مکر نشان دادن : همان جادوان ساخت تا روز جنگ نمودند هر گونه
رنگ سازیلغتنامه دهخدارنگ سازی .[ رَ ] (حامص مرکب ) حیله گری . نیرنگ سازی . فریبکاری . مکاری . رجوع به رنگ ساختن و رنگ ساز شود : نباید که ایمن شوی زو به جنگ که در رنگ سازی بود بیدرنگ
رنگ سازلغتنامه دهخدارنگ ساز. [ رَ ] (نف مرکب ) نقاش . مصور. (آنندراج ). رنگ سازنده . || محیل . حیله گر. نیرنگ ساز. فریبکار. رجوع به رنگ ساختن شود.
رنگ کاریلغتنامه دهخدارنگ کاری . [ رَ ] (حامص مرکب ) شغل و کار رنگ کار. عمل رنگ کار. رجوع به رنگ کار شود. || نیرنگ سازی . حیله گری . چاره سازی . رجوع به رنگ کار و رنگ کردن و رنگ ساخت
رنگ بردنلغتنامه دهخدارنگ بردن . [ رَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) رنگ اصلی چیزی را زایل ساختن . چیزی را از رنگ اصلی بگردانیدن . تغییر دادن و دگرگون ساختن رنگ چیزی . رنگ برداشتن : هزار آفرین