رنگ زدنلغتنامه دهخدارنگ زدن . [ رَ زَ دَ] (مص مرکب ) رنگ بستن . (آنندراج ) (بهار عجم ). رنگ کردن . رنگین کردن . رجوع به رنگ کردن شود : چون قضا رنگ حادثات زندناظرش حزم پیش بین تو با
marbleدیکشنری انگلیسی به فارسیسنگ مرمر، تیله، مهره، گلوله شیشهای، تیله بازی، رنگ ابری زدن، مرمرنماکردن، مرمری، مرمرنما
marblesدیکشنری انگلیسی به فارسیمرمرها، سنگ مرمر، تیله، مهره، گلوله شیشهای، تیله بازی، رنگ ابری زدن، مرمرنماکردن
سنگلغتنامه دهخداسنگ . [ س َ ] (اِ) سنگ در پهلوی به معنی ارزش و قیمت آمده «تاوادیا هَ . 164» . معروف است و به عربی حجر خوانند. (از برهان ). حجر. صخره . (ترجمان القرآن ترتیب عادل
شیشهلغتنامه دهخداشیشه . [ شی ش َ / ش ِ ] (اِ) زجاج . آبگینه . زجاجه . (یادداشت مؤلف ). جسمی صلب و غیرحاجب (حاکی ) ماوراء و بیرنگ که آنرا از ذوب شن مخلوط با پتاس و سود حاصل می ک
سرگرفتهلغتنامه دهخداسرگرفته . [ س َ گ ِرِ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از دردسر. (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ). || کنایه از سرزنش وطعن . (انجمن آرا) (آنندراج ). سرزنش کردن و طعنه