رنگارنگدیکشنری فارسی به انگلیسیcheckered, colored, colorful, motley, mottled, opalescent, parti-colored, prismatic, varicolored, variegated, various
رنگارنگلغتنامه دهخدارنگارنگ . [ رَ رَ ] (ص مرکب ) مختلف الالوان و گوناگون . (ناظم الاطباء). به الوان مختلف . برنگهای گوناگون . رنگ برنگ . بچندرنگ مختلف . به الوان . با رنگهای بسیار
رنگارنگ کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی رنگارنگ کردن، طرحدار کردن، وصلهپینهکردن، تعمیر کردن گلدوزی کردن، منبتکاری کردن، تزیین کردن لکهکردن، لک کردن، کثیف کردن