رنودلغتنامه دهخدارنود. [ رَن ْ وَ ] (اِ) غیبت است که درمقابل حضور باشد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).
رنودلغتنامه دهخدارنود. [ رُ ] (اِ) صاحب غیاث اللغات آرد: جمع رِنْد است بتصرف فارسیان عربی دان ، چه این مردم الفاظ فارسی را هم گاهی بطور عربی جمع آرند - انتهی . ج ِ برساخته ٔ رند
رَاوَدَتْنِيفرهنگ واژگان قرآنتو ازمن خواهش کردي (درعبارت "رَاوَدَتْنِي عَن نَّفْسِي "يعني ازمن درخواست کامجويي کردي)
رَاوَدَتْهُفرهنگ واژگان قرآنآن زن ازاو خواهش کرد (چون به همراه عبارت "عَن نَّفْسِهِ " آمده يعني ازاودرخواست کامجويي کرد)
ساقاطلغتنامه دهخداساقاط. (اِ) کارد تیز : رنود کارد و ساقاط کشیدند و خون خلقی از منتمیان درگاه بهرکوی و ساباط بر زمین ریختند. (نفثة المصدور زیدری ص 44).
عشق زدنلغتنامه دهخداعشق زدن . [ ع ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) در اصطلاح رنود، به منزله ٔ سلام گفتن بود که گاه بمعنی مشهور آید که فعل شرعی است و گاه بجای الوداع استعمال کنند. (آنندراج ).عش
الوطلغتنامه دهخداالوط. [ اَ ] (از ع ، ص ، اِ) رندان و اوباش . بعضی گویند ظاهراً جمعلوطی است نظیر رنود و صدور که جمع رند و صدر است ، وصاحب بهار عجم گوید: در این سخن تأمل است ، چ
چال سیلابیلغتنامه دهخداچال سیلابی . [ ل ِ ] (اِخ ) نام محله ای از محلات قدیم تهران : لیلا را بردند چال سیلابی براش خریدند سیب و گلابی .(از تصنیفی که رنود تهران برای لیلا دختر کنت دمون
گازت د فرانسلغتنامه دهخداگازت د فرانس . [ زِ دُ ] (اِخ ) لا گازت . روزنامه ای فرانسوی که بوسیله ٔ تئوفراست رنُوُد در سال 1631 م . به کمک و حمایت ریشلیو در فرانسه منتشر شده و آن طرفدار ا