رنده کارلغتنامه دهخدارنده کار. [ رَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه کار وی رندیدن چوب یا فلزات باشد. آنکه با رنده کردن چوب و فلزات آنها را صاف و تراشیده و هموار بکند. رنده کننده . رجوع به
رندهلغتنامه دهخدارنده . [ رَ دَ / دِ ] (اِ) اوزاری است که درودگران دارند. (اوبهی ). افزاری باشد که درودگران چوب و تخته را به آن هموار کنند. (برهان قاطع). آلتی که نجاران چوب را ب
رنده کاریلغتنامه دهخدارنده کاری . [ رَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) کار و عمل رنده کار. شغل و پیشه ٔ رنده کار. رجوع به رنده کار شود.
مبراةلغتنامه دهخدامبراة. [ م ِ ] (ع اِ) (از «ب ری ») کارد کمان تراش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || قلمتراش و چاقو. || رنده ٔ نجاری . || سوهان
مشبکدیکشنری عربی به فارسیگيره , گيره قزن قفلي , جفت چپراست , قلا ب , دراغوش گرفتن , بستن , رنده , بخاري تو ديواري , شبکه , پنجره , ميله هاي اهني , قفس اهني , زندان , صداي تصادم نيزه و ش
دست افزارلغتنامه دهخدادست افزار. [ دَ اَ ] (اِ مرکب ) افزار دست . دست ابزار. ابزار دست . آله ای که کار دست بدان کنند یا افزار کفش را گویند. (آنندراج ). آلت کار پیشه وران و کاسبان که
افسانلغتنامه دهخداافسان . [ اَ ] (اِ) آهنی و سنگی را گویند که بدان کارد و شمشیر و مانند آن تیز کنند. (آنندراج ) (برهان ). سنگی که بدان کارد و شمشیر وجز آن تیز کنند. (ناظم الاطباء