رنده زدنلغتنامه دهخدارنده زدن . [ رَ دَ / دِ زَ دَ ] (مص مرکب ) رنده کردن . رندیدن . رنده کاری کردن . رجوع به رنده کردن و رندیدن و رنده کاری شود.
رده زدنلغتنامه دهخدارده زدن . [ رَ دَ / دِ زَ دَ ] (مص مرکب ) صف کشیدن . به صف ایستادن . صف زدن : نگه کرد کیخسرو از پشت پیل رده آن سپه را زده بر دو میل . فردوسی .به جایی رسیدی که م
رنده کردنلغتنامه دهخدارنده کردن . [ رَ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رندیدن . تراشیدن . تراشیدن و رنده زدن چوب و فلزات را برای صاف و هموار کردن آنها. رنده کاری کردن . رجوع به رنده و رن
رندیدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. رنده کردن؛ رنده زدن.۲. تراشیدن؛ تراشیدن چوب یا چیز دیگر برای صاف و هموار کردن آن.۳. [قدیمی] خراشیدن: ◻︎ مرد عاقل به ناخن هذیان / جگر خویش اگر نرندد بِه (انور
صاف کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل ، اتو کردن (زدن،کشیدن)، رنده کردن، هموار کردن، تراز کردن، افقی کردن ساده کردن ساییدن، سابیدن، پرداخت کردن، پولیش زدن (کردن)، روان کردن▲ جلا دادن، صیق
طائرةدیکشنری عربی به فارسیهواپيما , طياره , جت , کهرباي سياه , سنگ موسي , مهر سياه , مرمري , فوران , فواره , پرش اب , جريان سريع , دهنه , مانند فواره جاري کردن , بخارج پرتاب کردن , بيرون