رنجمندلغتنامه دهخدارنجمند. [ رَ م َ ] (ص مرکب ) رنجور. دردمند : چو آه سینه ٔ ایشان ز یارب سحری تن صحیح مرا کرد رنجمند وسقیم .سوزنی .
رنجمندفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهرنجور؛ دردمند: ◻︎ چو آه سینهٴ ایشان ز یارب سحری / تن صحیح مرا کرد رنجمند و سقیم (سوزنی: لغتنامه: رنجمند).
رنجاندندیکشنری فارسی به انگلیسیaffront, alienation, blister, bruise, chafe, disoblige, displease, estrange, miff, offend, pique, rankle, ruffle, upset
رنجندهلغتنامه دهخدارنجنده . [ رَ ج َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه یا آنچه برنجد. آزرده شونده . رجوع به رنجیدن شود.
مندلغتنامه دهخدامند. [ م َ ](پسوند) یعنی خداوند، با کلمه ٔ دیگر ترکیب کنند و تنها مستعمل نشده چون مستمند و دردمند و روزی مند و آزمند و آه مند. (فرهنگ رشیدی ). به معنی صاحب و خد
ربلغتنامه دهخدارب . [ رَ ] (از ع ، اِ) لغتی است در رَب ّ که گاهی مخفف آید. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از متن اللغة). لغتی است در رب که از نامهای خداوند تبارک و تعالی باش
رنجندهلغتنامه دهخدارنجنده . [ رَ ج َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه یا آنچه برنجد. آزرده شونده . رجوع به رنجیدن شود.