رنجانیدنیلغتنامه دهخدارنجانیدنی . [ رَ دَ ] (ص لیاقت ) رنجاندنی . قابل رنجانیدن . آنچه یا آنکه بتوان او را رنجاند. رجوع به رنجانیدن شود.
رنجانیدنلغتنامه دهخدارنجانیدن . [ رَ دَ ] (مص ) رنجاندن . متعدی رنجیدن . رنج دادن کسی را. (آنندراج ). رنجیدن کنانیدن . آزردن . باعث اذیت شدن . (ناظم الاطباء). به رنج انداختن . ایذاء
رنجانیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی رنجاندن، ناراضیکردن، دلگیر کردن، مکدر کردن، دل آزردن، محزون کردن، دشمن تراشیدن، قابل سرزنش شدن
رنجاندندیکشنری فارسی به انگلیسیaffront, alienation, blister, bruise, chafe, disoblige, displease, estrange, miff, offend, pique, rankle, ruffle, upset
رنجانیدنلغتنامه دهخدارنجانیدن . [ رَ دَ ] (مص ) رنجاندن . متعدی رنجیدن . رنج دادن کسی را. (آنندراج ). رنجیدن کنانیدن . آزردن . باعث اذیت شدن . (ناظم الاطباء). به رنج انداختن . ایذاء
اعناتلغتنامه دهخدااعنات . [ اِ ] (ع مص ) رنجانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || در کاری دشوار افکندن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خود را بکار سخت و دشوار افک
disobligingدیکشنری انگلیسی به فارسینابغه، رنجانیدن، دل کسی را شکستن، ممنون نکردن، تقاضای کسی را انجام ندادن
disobligeدیکشنری انگلیسی به فارسیدیسوبلیج، رنجانیدن، دل کسی را شکستن، ممنون نکردن، تقاضای کسی را انجام ندادن