رمکیلغتنامه دهخدارمکی . [ رَ م َ ] (ص نسبی ) رَمان . رم کننده : پند بپذیر و چو کره ٔ رمکی سخت مرم جاهل از پند حکیمان رمد و کره ز شیب .ناصرخسرو.
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) یعقوب بن داودبن عمربن عثمان بن السلمی بالولاء خراسانی . وزیر مهدی خلیفه عباسی . پدر یعقوب داودبن طهمان دبیر نصر سیار و از م
کرهلغتنامه دهخداکره . [ ک ُرْ رَ / رِ ] (اِ) چون مطلق گویند مراد بچه ٔ اسب باشد. مَهر. (یادداشت مؤلف ). || بچه ٔ اسب و ستور و خرالاغ را گویند. (برهان ). بچه ٔ اسب و خر و اشتر.