رمدلغتنامه دهخدارمد. [ رَ ] (ع مص ) هلاک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). هلاک شدن غنم از سرما یا برف ریزه و یقال : قد رمدنا القوم َ؛ اذا اتینا علیهم . (منتهی الارب ). رمد غنم ؛ هلا
رمدلغتنامه دهخدارمد. [ رَ م َ ] (ع مص ) به درد آمدن چشم . (منتهی الارب ). چشم درد گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). آشوبیدن و شوریده شدن چشم از درد یا آسیبی . (از اقرب الموارد). در
رمدلغتنامه دهخدارمد. [ رَ م ِ ] (ع ص ) آب مزه برگشته .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آب شور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جامه ٔ شوخگن . ثوب رَمِد؛ وسخ . (از اقرب الموار
رمدلغتنامه دهخدارمد. [ رُ ] (ع اِ) پشه بدان جهت که خاکستری رنگ است . (منتهی الارب ). پشه زیرا که برنگ خاکستری است و گویند: ان طنین الرمد من الدواهی الربد. (از اقرب الموارد). ||
رمداءلغتنامه دهخدارمداء. [ رَ ] (ع ص ) چشم آشفته از درد یا آسیب . رَمِدة.(از اقرب الموارد). رجوع به رَمِدة شود. || (اِ) شترمرغ . (منتهی الارب ). نعامة. (اقرب الموارد). شترمرغ بدا
رمدان خیللغتنامه دهخدارمدان خیل . [ رَ م َ خ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری در 39هزارگزی شمال شرقی کیاسر. منطقه ای کوهستانی و جنگلی است و آب و هوا
رمدانلغتنامه دهخدارمدان . [ رَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یخکش بخش بهشهر شهرستان ساری واقع در 30هزارگزی جنوب شرقی بهشهر. ناحیه ای است کوهستانی و جنگلی با آب و هوای معتدل و مر
رمداءلغتنامه دهخدارمداء. [ رَ ] (ع ص ) چشم آشفته از درد یا آسیب . رَمِدة.(از اقرب الموارد). رجوع به رَمِدة شود. || (اِ) شترمرغ . (منتهی الارب ). نعامة. (اقرب الموارد). شترمرغ بدا
رمدان خیللغتنامه دهخدارمدان خیل . [ رَ م َ خ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری در 39هزارگزی شمال شرقی کیاسر. منطقه ای کوهستانی و جنگلی است و آب و هوا
رمدانلغتنامه دهخدارمدان . [ رَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یخکش بخش بهشهر شهرستان ساری واقع در 30هزارگزی جنوب شرقی بهشهر. ناحیه ای است کوهستانی و جنگلی با آب و هوای معتدل و مر
رمدانلغتنامه دهخدارمدان .[ ] (اِخ ) از فرزندان یعقوب پیغامبر بنی اسرائیل است : یعقوب را... فرزندان بودند، یوسف و ابن یامین از اراحیل زادند... و دارم و رمدان از کنیزکی . (مجمل الت
رمددلغتنامه دهخدارمدد. [ رِ دَ / دِ ] (ع ص ، اِ) خاکستر نیک باریک یا هلاک شونده . (منتهی الارب ). رماد رمدد؛ خاکستر بسیار نرم یا هالک . (از اقرب الموارد). مهلک و هلاک شونده و تب