رماحلغتنامه دهخدارماح . [ رَم ْ ما ] (اِخ ) منسوب است به صنعت رِماح که نیزه سازی را می رساند و جماعتی بدان منسوبند و از جمله ٔ آنهاست ابوجعفر احمدبن محمدبن عبدالوارث الرماح از م
رماحلغتنامه دهخدارماح . [ رَم ْ ما ](ع ص ) نیزه گر. (منتهی الارب ) (دهار). نیزه باز کامل . (آنندراج ). استاد در نیزه اندازی . (از تاج العروس ).
رماحلغتنامه دهخدارماح . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رُمْح . نیزه ها. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات )(از اقرب الموارد). رجوع به رُمْح شود : میزبانان من سیوف و رماح میهمانان من کلاب و نمور. م
رماح الجنلغتنامه دهخدارماح الجن . [ رِ حُل ْ ج ِن ن ] (ع اِ مرکب ) طاعون .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به طاعون شود.
رماح العقربلغتنامه دهخدارماح العقرب . [ رِ حُل ْ ع َ رَ ](ع اِ مرکب ) دم کژدم که دروا باشد. (منتهی الارب ).
رماحسلغتنامه دهخدارماحس . [ رُ ح ِ ] (ع ص ) مرد شجاع دلیر. || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
رماحةلغتنامه دهخدارماحة. [ رَم ْ ما ح َ ] (ع ص ) کمان سخت . (منتهی الارب ). قوس رماحة؛ الشدیدةالدفع. (اقرب الموارد).
رماح الجنلغتنامه دهخدارماح الجن . [ رِ حُل ْ ج ِن ن ] (ع اِ مرکب ) طاعون .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به طاعون شود.
رماح العقربلغتنامه دهخدارماح العقرب . [ رِ حُل ْ ع َ رَ ](ع اِ مرکب ) دم کژدم که دروا باشد. (منتهی الارب ).
رماحةلغتنامه دهخدارماحة. [ رِ ح َ ] (ع اِمص ) نیزه گری . (دهار) (منتهی الارب ). حرفه ٔ رَمّاح (نیزه گر). (اقرب الموارد).
رماحیلغتنامه دهخدارماحی . [ رَم ْ ما ] (ص نسبی ) منسوب است به رماح که بطنی است از کلب و نام وی مالک است و او را به سبب درازی پاهایش مالک الرماح نامیدند. (از انساب سمعانی ). رجوع
رماحسلغتنامه دهخدارماحس . [ رُ ح ِ ] (ع ص ) مرد شجاع دلیر. || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).