رقیلغتنامه دهخدارقی . [ رُق ْ قا ](ع اِ) پیه تنک که آن را توان آشامید و فی المثل : وجد تنی الشحمة الرقی علیها المأتی ؛ شخصی گوید که وی را صاحبش ضعیف و ناتوان انگارد. (از آنندر
رقیلغتنامه دهخدارقی . [رَق ْی ْ ] (ع مص ) دردمیدن بر کسی افسون خود را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). رُقی ّ. رُقیَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به رق
رقیلغتنامه دهخدارقی . [ رِق ْ قی ] (اِخ ) ابوسعید فقیه است . او راست : کتاب الاصول و کتاب شرح الموضح . (از فهرست ابن الندیم ).
رقیلغتنامه دهخدارقی . [ رِق ْ قی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به رقة که شهری است درساحل فرات . || منسوب است به رقه که قلعه و لنگرگاهی است در مشرق اندلس . (از انساب سمعانی ).
رغیلغتنامه دهخدارغی . [ رُ غَن ْ ] (ع اِ) ج ِ رُغوَة، به معنی کفک و سرشیر. (آنندراج ). ج ِ رُغوَة و رِغوَة.(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به رِغوَة شود.
رقیهفرهنگ نامها(تلفظ: roqiye) (عربی) به معنی دعا ، تعویذ ؛ (در اعلام) یکی از چهار دختر پیغمبر اسلام (ص) از خدیجه ؛ دختر امام حسین (ع) ؛ ]این واژه در عربی به صورت رُقَیَّه /roq
رقیةلغتنامه دهخدارقیة. [ رَق ْ ی َ ] (ع مص ) یا رُقیَه . مصدر به معنی رَقْی . (ناظم الاطباء). رجوع به رَقْی شود.
رقیةلغتنامه دهخدارقیة. [ رُق ْ / رَق ْ ی َ ] (ع مص ) مصدر به معنی رَقْی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). افسون کردن . (دهار). دردمیدن افسون خود بر کسی . (از آنندراج ) (منتهی
رقیةلغتنامه دهخدارقیة. [ رُق ْ ی َ ] (ع اِ) افسون . (ناظم الاطباء) (دهار) (آنندراج ). سحر و افسون . (غیاث اللغات ): نشرة؛ افسون که بردیوانه و مریض دمند. (منتهی الارب ).افسون و ت
رقیهفرهنگ نامها(تلفظ: roqiye) (عربی) به معنی دعا ، تعویذ ؛ (در اعلام) یکی از چهار دختر پیغمبر اسلام (ص) از خدیجه ؛ دختر امام حسین (ع) ؛ ]این واژه در عربی به صورت رُقَیَّه /roq