رفوکارلغتنامه دهخدارفوکار. [ رَ / رُ ] (ص مرکب ) رفوگر. (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ رازی ). رجوع به رفوگر و رفوکاری شود.
رفوکاریلغتنامه دهخدارفوکاری . [ رَ / رُ ] (حامص مرکب ) عمل رفو کردن و شغل رفوگر. (ناظم الاطباء). به معنی رفو کردن . (آنندراج ) : مقام رفوکاریش در عراق به یک جفت تار هنر گشته طاق .
رفوکاریلغتنامه دهخدارفوکاری . [ رَ / رُ ] (حامص مرکب ) عمل رفو کردن و شغل رفوگر. (ناظم الاطباء). به معنی رفو کردن . (آنندراج ) : مقام رفوکاریش در عراق به یک جفت تار هنر گشته طاق .
خیاطفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد رفوگر، رفوکار، درزی، راستهدوز، برشکار، چرخکار، تکهدوز، شاگرد، پادو، بازاریدوز بزاز، پارچهفروش، فروشگاه لباس، بوتیک، تریکو کفاشی
رفوگریلغتنامه دهخدارفوگری . [ رَ / رُ گ َ ] (حامص مرکب ) رفوکاری . (ناظم الاطباء). شغل رفوگر. حرفه ٔ رفوگر. عمل رفوگر. (یادداشت مؤلف ). همگری : ره امان نتوان رفت و دل رهین امل رف
نقب افکنلغتنامه دهخدانقب افکن . [ ن َاَ ک َ ] (نف مرکب ) نقب زن . آنکه در خانه ٔ کسی نقب زند. (آنندراج ). دزد خانه . (ناظم الاطباء) : بی ترس تیغ و دار بگوئیم تا که ایم نقب افکن خزین
کارلغتنامه دهخداکار. (اِ) آنچه از شخص یا چیزی صادر گردد و آنچه شخص خود را بدان مشغول سازد و فعل و عمل وکردار. (ناظم الاطباء). آنچه کرده و بجا آورده شود که الفاظ دیگرش عمل و فعل