رفللغتنامه دهخدارفل . [ رَ ] (ع مص ) پر کردن چاه را از آب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خرامیدن و دامن کشان رفتن و با اهتزاز رفتن یعنی برداشتن دست را باری و فر
رفللغتنامه دهخدارفل . [ رَ ف َ ] (ع اِ) رفل الرکیة؛ جای ژرف از چاه . || رفل رفل ؛ کلمه ای که بدان میش را جهت دوشیدن خوانند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
رفللغتنامه دهخدارفل . [ رَ ف َ ] (ع مص ) رَفل . نتوانستن نیکو پوشیدن جامه را. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || نتوانستن نیکو کردن هر کاری را. (ناظم الاطباء) (
رفللغتنامه دهخدارفل . [ رَ ف ِ ] (ع ص ) نعت است از رَفل و رَفَل به معنی اَرفَل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گول . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). احمق . (مهذب الاسماء). || مردی
رفلاءلغتنامه دهخدارفلاء. [ رَ ] (ع ص ) زن بدرفتار دامن کشان . || زنی که جامه را نیکو نتواند کرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). زنی که نیکو نبود در جامه در حال رفتن .
رفلانلغتنامه دهخدارفلان . [ رَ ف َ ] (ع مص ) مصدر به معنی رَفل . (ناظم الاطباء). خرامیدن و دامن کشان رفتن یا به اهتزاز رفتن یعنی برداشتن دست را باری و فروکردن آن را بار دیگر. (من
رفلهلغتنامه دهخدارفله . [ ] (اِخ ) جرجس ، رفله افندی . به سال 1315 هَ . ق . در روزنامه ٔ الوقایع الرسمیة المصریة مترجم بود. او راست : اصول الاقتصاد السیاسی . (از معجم المطبوعات
رفلةلغتنامه دهخدارفلة. [ رَ ف ِ ل َ ] (ع ص ) امراءة رفلة؛ زن بطرز نیکو دامن کشان . || زندگانی فراخ . || رِفِلَة زن زشت . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ).
رفلانلغتنامه دهخدارفلان . [ رَ ف َ ] (ع مص ) مصدر به معنی رَفل . (ناظم الاطباء). خرامیدن و دامن کشان رفتن یا به اهتزاز رفتن یعنی برداشتن دست را باری و فروکردن آن را بار دیگر. (من