رفشلغتنامه دهخدارفش . [ رَ ] (ع اِ) رُفش . بیل چوبین . پارو. (یادداشت مؤلف ). بیل چوبین . (دهار). بیل که با آن خاک بردارند. (آنندراج ). بیل . المثل : من الرفش الی العرش ، دربا
رفشلغتنامه دهخدارفش . [ رَ ] (ع مص ) کوفتن چیزی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). کوفتن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || نیک خوردن و نوشیدن در فراخی و نعمت . (ناظم الاطباء) (آ
رفشلغتنامه دهخدارفش . [ رَ ف َ ] (ع مص ) کلان شدن گوش کسی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). کلان شدن گوش و بزرگ گردیدن . (از آنندراج ).
رفشلغتنامه دهخدارفش . [ رُ ] (ع اِ) رَفش . (ناظم الاطباء). رجوع به رَفش شود. || ج ِ رفشاء. رجوع به رفشاء شود.
رفشاءلغتنامه دهخدارفشاء. [ رَ ] (ع ص ) مؤنث ارفش ؛ یعنی کلان گوش . ج ، رَفش . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
راشفرهنگ انتشارات معین(اِ.) 1 - تودة غلة پاک شده . 2 - انبار غله . 3 - نام درختی جنگلی که چوب بسیار محکمی دارد و در کوهستان های شمال ایران می روید.
راشافرهنگ نامها(تلفظ: rāšā) (راش = گیاهی درختی + ا (پسوند نسبت)) ، منسوب به راش ؛ (به مجاز) سرسبز و خرم و با طراوت ؛ به علاوه راهِ شادی .
راشدفرهنگ نامها(تلفظ: rāšed) (عربی) آن که در راه راست است و (به مجاز) دیندار ، متدین ؛ (در اعلام) سیامین خلیفهی عباسی به نام منصور .
رفشاءلغتنامه دهخدارفشاء. [ رَ ] (ع ص ) مؤنث ارفش ؛ یعنی کلان گوش . ج ، رَفش . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ارفاشلغتنامه دهخداارفاش . [ اِ ] (ع مص )اقامت گزیدن در جائی . لازم گرفتن جائی را. (منتهی الأرب ): ارفش بالبلد. || در اکل و نکاح افتادن . (منتهی الأرب ). در اهیفین (رفش و قفش )
قفشلغتنامه دهخداقفش . [ ق َ ] (ع مص ) سخت خوردن . نوعی از سخت خوردن . (منتهی الارب ). || بسیار گاییدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یقال : مازلنا فی القفش و الرفش ؛ ای فی ال
راشافرهنگ نامها(تلفظ: rāšā) (راش = گیاهی درختی + ا (پسوند نسبت)) ، منسوب به راش ؛ (به مجاز) سرسبز و خرم و با طراوت ؛ به علاوه راهِ شادی .