رفسلغتنامه دهخدارفس . [ رَ ] (ع مص ) زدن به سینه ٔ کسی . (از اقرب الموارد).مصدر به معنی رفاس . (ناظم الاطباء). به پای زدن کسی را. (آنندراج ) (منتهی الارب ). بپا جنبانیدن خفته ت
رفثلغتنامه دهخدارفث . [ رَ ف َ ] (ع اِ) جماع . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 25).مباعلت . مباضعت . مباشرت . جماع . آرم
رفثلغتنامه دهخدارفث . [ رَ ف َ ] (ع مص ) فحش گفتن . (ناظم الاطباء).نافرجام گفتن . (المصادرزوزنی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). || آرمیدن با زن . (از ناظم الاطباء). مجامعت کردن
رفسنجانلغتنامه دهخدارفسنجان . [ رَ س َ ] (اِخ ) شهرستانی است در شمال غربی کرمان . جمعیت آن 61204 تن . در اراضی نمکزار آن پسته ٔ خوب به عمل می آید و در اراضی پرآب پنبه کاری می شود.
رفسنجانلغتنامه دهخدارفسنجان . [ رَ س َ ] (اِخ ) قصبه ای است در کرمان و در اطراف آن معدن مس موجود می باشد و خود در کنار راه یزد و کرمان میان دفعه و حسین آباد در 922600 گزی تهران واق
رفسةلغتنامه دهخدارفسة. [ رَ س َ ] (ع مص ) صدمه ٔ بپای بر سینه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). با پای بر سینه ٔ کسی صدمه زدن . (از اقرب الموارد).
کویر نمک رفسنجانلغتنامه دهخداکویر نمک رفسنجان . [ ک َ رِ ن َ م َ ک ِ رَ س َ ] (اِخ ) درمغرب سعیدآباد واقع شده است و از اطراف رودهای کوچکی به آن می ریزد که مهمترین آنها رود مارون و رود تنگه
رفسنجانلغتنامه دهخدارفسنجان . [ رَ س َ ] (اِخ ) شهرستانی است در شمال غربی کرمان . جمعیت آن 61204 تن . در اراضی نمکزار آن پسته ٔ خوب به عمل می آید و در اراضی پرآب پنبه کاری می شود.
رفسنجانلغتنامه دهخدارفسنجان . [ رَ س َ ] (اِخ ) قصبه ای است در کرمان و در اطراف آن معدن مس موجود می باشد و خود در کنار راه یزد و کرمان میان دفعه و حسین آباد در 922600 گزی تهران واق
رفسةلغتنامه دهخدارفسة. [ رَ س َ ] (ع مص ) صدمه ٔ بپای بر سینه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). با پای بر سینه ٔ کسی صدمه زدن . (از اقرب الموارد).