رفاتلغتنامه دهخدارفات . [ رُ ] (ع ص ، اِ) شکسته و از هم ریخته و ریزه ریزه . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ریزه و شکسته ٔ هر چیزی . (منتهی الارب ). شکسته ٔ هر چیزی . (دهار). شکسته و
رفعتفرهنگ نامها(تلفظ: ra(e)feat) (عربی) (به مجاز) برتری مقام و موقعیت ، بلند قدری ، افراشتگی و بلندی .
راتب تقاعديدیکشنری عربی به فارسیحقوق بازشنستگي , مقرري , پانسيون , مزد , حقوق , مستمري گرفتن , پانسيون شدن
رأتلغتنامه دهخدارأت . [ رَءْت ْ ] (ع اِ) بلغت مردم یمن ،کاه و تبن . (ناظم الاطباء) . ج ، رِوات یا رُوات . (از المنجد) (ناظم الاطباء).
راتلغتنامه دهخدارات . (اِخ ) راط. قصبه ای است در ایالت اﷲآباد هندوستان که در جنوب غربی هامبرپورک به فاصله ٔ 72 هزارگز قرار دارد. سکنه آن 14480 تن است که 4 هزار تن آن مسلمان میب
اردهینلغتنامه دهخدااردهین . [ اَ دَ ] (اِخ ) اردهن : بعد از آن سلطان جلال الدین فرمود تا عظام رفات او [ سلطان محمدخوارزمشاه ] را با قلعه ٔ اردهین آوردند. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 117
رتاملغتنامه دهخدارتام . [ رُ ] (ع اِ) شکسته و ریزه شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رفات یا هر آنچه در هم شکند و کهنه و پراکنده شود. (از اقرب الموارد).
عظاملغتنامه دهخداعظام . [ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ عَظم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). استخوانها. رجوع به عظم شود. و در مورد «فواید عظام » در عقیده ٔ پزشکی قدیم ، رجوع به اختیارات بدی
ابوسعدلغتنامه دهخداابوسعد. [ اَ س َ ] (اِخ ) محمدبن یحیی بن ابی منصور نیشابوری . ملقب به محیی الدین . فقیه شافعی . مولد او به سال 476 هَ . ق . بناحیه ٔ طریثیث نیشابور بود. ابن خلک