رفاءلغتنامه دهخدارفاء. [ رِ ] (ع اِمص ) سازگاری . (دهار). اتفاق . حسن اجتماع . سکون . طمأنینه . سازواری . سازوار آمدن . سازگاری . پیوستگی . برچسبانی .- بالرفاء والبنین ؛ دعایی
رفاءلغتنامه دهخدارفاء. [ رِ ] (ع مص ) آرام دادن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مصدر است به معنی مرافاة. (ناظم الاطباء). || صلح کردن میان کسان و نیکو نمودن . (منتهی الارب ) (
رفاعلغتنامه دهخدارفاع . [ رَ ] (ع اِ) یا رِفاع . ایام غله ٔ دروده را به خرمنگاه آوردن . یقال : هذه ایام رفاع . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). وقت برداشتن غله . (یا
رفعالغتنامه دهخدارفعا. [ رَ ] (اِخ ) ملا رفعا یا [رافع] بخاری در هند صحبت شیخ ابوالفضل را دریافت و خود از گویندگان قرن یازده هجری قمری بود و در نزد پادشاه تقربی خاص داشت . اما ب
رجاءلغتنامه دهخدارجاء. [ رَ ] (ع اِ) رجا. امید. ضد یأس . (ناظم الاطباء). امید. (غیاث اللغات ) (صراح اللغة) (منتخب اللغات ) (آنندراج ). امید. آرزو. امل . بیوس . امیدواری . خلاف
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن غالب الرفاء الاندلسی الرصافی شاعر. رجوع به محمدبن غالب ... شود.
محمدلغتنامه دهخدامحمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن غالب رفاء اندلسی رصافی شاعر، ملقب به ابوعبداﷲ. از شعرای به نام ومشهور اندلس بود و در سال 572 هَ . ق . در شهر مالقةدرگذشته اس
سریلغتنامه دهخداسری . [ ](اِخ ) ابن احمدبن سری الکندی الرفاء الموصلی شاعر معروف و مشهوری است که دیوان ابی الفتح کشاجم را استنساخ کرده است وی در حدود سال 360 درگذشته است . (از ر
ابوالحسنلغتنامه دهخداابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) کنیت سری بن احمدبن سری کندی رفاء موصلی . رجوع به سری ... شود.
حامدلغتنامه دهخداحامد. [ م ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن معاذ، مکنی به ابوعلی رفاء هروی . وی در جوانی به بغداد شد و در آنجا و مکه و کوفه و حلوان و همدان و ری و نیشابور علم آموخت