رعیت وارلغتنامه دهخدارعیت وار. [ رَ عی ی َ ] (ص مرکب ) همچون رعیت . همانند رعیت . چون رعیت . رعیت مانند.
رعیت واریلغتنامه دهخدارعیت واری . [ رَ عی ی َ ] (حامص مرکب ) قانون کشت و کاری و زراعت شخصی . (ناظم الاطباء). || همانندی با رعیت .
رعیت واریلغتنامه دهخدارعیت واری . [ رَ عی ی َ ] (حامص مرکب ) قانون کشت و کاری و زراعت شخصی . (ناظم الاطباء). || همانندی با رعیت .
چقو کللغتنامه دهخداچقو کل . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد:قریه ای است از قرای شادکان از محال ارض اقدس که قدیم النسق است و دوازده خانه وار رعیت دارد و از رودخانه ٔ کشف مشروب
چشمه قاضیلغتنامه دهخداچشمه قاضی . [ چ َ م َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «در سمت شمال جوزان در دو فرسنگی دولت آباد مزرعه ای است بنام جوزان ملایر که در دامنه ٔ کوه واقع شده و پا
چچان رودلغتنامه دهخداچچان رود. [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «ملکی از املاک خالصه است که در سه فرسنگی مغرب دولت آباد ملایر و در کنار رودخانه ای که از ملایر میگذرد واقع شده .
دیرپیوندلغتنامه دهخدادیرپیوند. [ پَی / پِی وَ ] (ص مرکب ) دارای پیوستگی و اتصال دراز. که پیوستگی و ارتباط قدیم دارد : کهن دولت چو باشد دیر پیوندرعیت را نباشد هیچ دربند. نظامی .نه عی