رعشهگویش اصفهانی تکیه ای: laqma طاری: ra:ša طامه ای: rahša طرقی: ra:ša / larza کشه ای: rahša / laqma نطنزی: larza / laqma
راشحلغتنامه دهخداراشح . [ ش ِ ] (ع ص ) تراوش کننده . ترشح کننده . || خوی مانندی است که از سنگها برآید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (المنجد). (ناظم الاطباء). ج ، رواشح . (المنج
راشحلغتنامه دهخداراشح .[ ش ِ ] (ع ص ، اِ) هر چیز که بر زمین رود از سوام و هوام . ج ، رواشح . (المنجد). (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شتربچه ٔ برفتار آمده با م
رعشةلغتنامه دهخدارعشة. [ رَ ش َ ] (ع اِ) عجله . (اقرب الموارد). || رَعشَه ؛ علتی که از آن دست آدمی بی اراده می لرزد. (غیاث اللغات ازبحر الجواهر). رجوع به رَعشَه یا رَعشِه شود. |
رعشةلغتنامه دهخدارعشة. [رَ ش َ ] (ع اِ) رَعشَه . رَعشِه . لرزه . (ناظم الاطباء) (دهار). عجوز. (منتهی الارب ). رجوع به رعشه شود. || نوع لرزیدن و هیأت آن . (ناظم الاطباء).
رعشه افتادنلغتنامه دهخدارعشه افتادن . [ رَ ش َ / ش ِ اُ دَ ] (مص مرکب ) لرزه دست دادن . لرزش دست دادن . لرزه عارض شدن . لرزه افتادن بر : همچنان غافل از مرگم گرچه از موی سفیددررگ جان رع
رعشه افکندنلغتنامه دهخدارعشه افکندن . [ رَ ش َ / ش ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رعشه انداختن . لرزه انداختن . (یادداشت مؤلف ) : سایه بر هر کس که آن سرو خرامان افکندرعشه چون آب روانش در رگ