رعثلغتنامه دهخدارعث . [ رَ ] (ع اِ) رَعَث . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رَعَث به معنی اسمی شود.
رعثلغتنامه دهخدارعث . [ رَ ] (ع مص ) اندک گرفتن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). || سپید گشتن نرمه ٔ گوشت بز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
رعثلغتنامه دهخدارعث . [ رَ ع َ ] (ع اِ) سپیدی اطراف دوپاره ٔ گوشت که زیر نرمه ٔ گوش بز آویزان باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پشم رنگین که به هودج آویزان کنند. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). پشم رنگین . (مهذب الاسماء). گویند:«زین الهوادج بالرعث الواصف ». (از
رعثلغتنامه دهخدارعث . [ رَ ع َ ] (ع مص ) یا رَعث . سپید گشتن نرمه ٔ گوشت بز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رَعث در معنی مصدری شود.
رعدلغتنامه دهخدارعد. [ رَ ] (ع اِ) بانگ ابر. (از اقرب الموارد) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52). تندر. ج ، رُعود. (مهذب الاسماء). تندر و بانگ ابر و صدای غرشی که همراهی می کند برق را. تندر و آواز ابر که بخنود نیز گویند. (ناظم الاطباء). آواز آسمان در وقت باران
رعدلغتنامه دهخدارعد. [ رَ ] (ع مص ) بانگ کردن آسمان و غریدن آن . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). بانگ کردن ابر. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (از مصادر اللغه ٔ زوزنی ). بانگ کردن ابر برای باران .(از اقرب الموارد). || ترسانیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). تهدید کردن خویشتن ر
رعدفرهنگ فارسی عمید۱. (هواشناسی) صدایی که از برخورد تودههای ابر به گوش میرسد؛ آسمانغرنبه؛ تندر.۲. سیزدهمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۴۳ آیه.
رعدلغتنامه دهخدارعد. [ رَ ] (ع اِ) بانگ ابر. (از اقرب الموارد) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52). تندر. ج ، رُعود. (مهذب الاسماء). تندر و بانگ ابر و صدای غرشی که همراهی می کند برق را. تندر و آواز ابر که بخنود نیز گویند. (ناظم الاطباء). آواز آسمان در وقت باران
رعدلغتنامه دهخدارعد. [ رَ ] (ع مص ) بانگ کردن آسمان و غریدن آن . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). بانگ کردن ابر. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (از مصادر اللغه ٔ زوزنی ). بانگ کردن ابر برای باران .(از اقرب الموارد). || ترسانیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). تهدید کردن خویشتن ر
سنگ رعدلغتنامه دهخداسنگ رعد. [ س َ گ ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از گلوله ٔ توپ و گلوله ٔ بادلیج . (برهان ) (آنندراج ). غلوله ٔ توپ کلان . (فرهنگ رشیدی ) : اگر سنگ رعد تو دارد شکوه صف لشکر ماست البرز کوه .هاتفی (از فرهنگ رشیدی ).</p
ذات الرعدلغتنامه دهخداذات الرعد. [ تُرْ رَ ] (ع اِ مرکب ) جنگ . حرب . شر و شدّت . و در مثل است : جاءَ بذات الرعد و الصلیل ، یعنی برپا کرد فتنه و شر را چنانکه ابر رعد و برق تولید کند. و صلیل صوت شدید باشد. (المرصع).